قصه ی آدم...

قصه ی آدم، قصه ی یک دل است و یک نردبان...
قصه ی بالا رفتن، قصه ی پله پله تا خدا، قصه ی جستجو، قصه ی از هر کجا تا او....
قصه ی آدم، قصه ی پیله است و پروانه، قصه ی تنیدن و پاره کردن ، قصه ی به درآمدن، قصه ی پرواز...
من اما هنوز اول قصه ام، قصه ی همان دلی که روی اولین پله مانده است، دلی که از بالای بلندی واهمه دارد از افتادن!پروردگارم!

دست دلم را میگیری؟ مواظبی که نیفتد؟ من هنوز اول قصه ام، قصه ی هزار و یک نشانی، نشانی ات را اما گم کرده ام...باد غرور وزید و نشانیت را برد.
نشانیت را دوباره به من می دهی؟ با یک چراغ و یک ستاره ی قطبی؟!
من هنوز اول قصه ام، قصه ی پیله و پروانه، پیله ی بافتن را فراموش کرده ام...
به من می گویی پیله ام را چگونه ببافم؟ پروانگی را یادم میدهی؟
دو بال ناتمام و یک آسمان... من هنوز اول قصه ام.

"برای خوشبخت بودن"


برای خوشبخت بودن فرش قرمز لازم نیست....
دفتری پر از ورق، نمره بیست، یا اسکناس هزاری لازم نیست....
لباس پر از طلا لازم نیست.....
به خدا لازم نیست...
نیازی به فریاد حوادث نیست....
موسیقی باران برای دلخوشی کافی است...
سلامی به پدر، نگاهی به خواهر کافیست...
برای خوشبخت بودن آغوش گرم یک مادر کافی است...
سواری روی موج خیال، نشستن کنار یادگاری ها، رفتن میان خاطره ها کافیست...
برای خوشبخت بودن یک احساس کوچک خوشبختی کافیست، یک لبخند کافیست...
باور کن....
یک دعا کافیست..
.